۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

مطالب جدید

  جهت مشاهده ادامه مطالب طب سنتی به
http://tebeparsi.blogfa.com/
 مراجعه نمایید

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

اصطلاحات طب سنتی در مخزن الدویه

اکال: یعنی خورنده عضو و آن دوایی را نامند که بسبب افراط قوت تحلیل و جلا و نفوذ یکه دارد تغریق اجزاء جوهر عضو نماید مانند زنجار
جالی: یعنی پاک کننده و آن دوایی را نامند که ازشان آن تحریک رطوبات لزج جامده و دفع آنها باشد از سطح عضو و فوهات مسامات مانند انزروت و ماءالسعل و هر دوایی جالی ملین طبع است هر چند در آن قوت مسهله نباشد
جاذب: یعنی کشنده و آن دوائی را نامند که بحرکت درآورد اخلاط و رطوباتی را که ملاقی آن است بسبب لطافت و حرارت خود جذب نماید آنها را بسوی خود و ظاهر جلد مانند جند بیدستر و ثافیسا و آنچه شدید الجذب باشد پیکان و خار را از عمق بدن بکشد و برآورد مانند گوشت حلزون
جامد: یعنی بسته کننده و آن دوائی را گویند که ازشان آن باشد که اخلاط رقیقه سائله را منجمد و بسته گرداند مانند موم و نشاسته و کتیرا و کهربا
حالق: حلاق یعنی سترنده موی و آن دوائی را نامند که بیخ موی را سست گرداند و آن را دفع سازد و یا آنکه سست کند که به آسانی کنده شود مانند زرنیخ و نوره و سفیدآب و خاکستر
حکاک: یعنی به خارش درآورنده وآن دوائی را نامند که بسبب حدت و گرمی خود جذب کند بسوی مسام اخلاط گزنده خارش کننده را نباشد بآن حد که زخم کند عضو را مانند کبیکج
خاتم: یعنی تمام کننده زخمها و آن دوائی را نامند که بسبب قوت مجففه خود بر سطح ظاهر جراحت تفرقی و رطوبطی نگذارد و خشک کند آنرا و خشک ریشه بندد و نگهدارد آنرا از آفات تا اینکه گوشت و پوست صالح بروید
دابق: دوائی را نامند که بسبب لزوجت جوهر کثیف خود بدست بچسبد مانند دبق
رادع: یعنی مانع و باز گرداننده ماده بعضو آن دوائی را نامند که بسبب برودت و قوت قبض خود احداث کند در عضو کثافتی که تنک گرداند مسام آنرا و بشکند حدت حرارتیکه حادث شد ه است درآن و غلیظ و منجمد گرداند اخلاط رقیقه سیاله را نگذارد که بعضو بریزد و عضو را از قبول آنها بازدارد مانند عنب الثعلب دراورام و ردع در مقابل جذب است
عاصر: یعنی فشارنده و آن دوائی را نامند که بسبب قوت قبض و جمع خوداجزاعضو را بفشارد تا آنکه آنچه از رطوبات رقیقه در خلل و فرج آن است منضغط و جدا کردند وازهر منفذیکه بیابند بر آیند مانند ضماد استه تمر هندی در دمل
غسال: یعنی شستشو دهنده وآن دوائی را نامند که بقوت جالیه منفعله خود که رطوبت باشد نه به قوت فاعله که حرارت باشد بحرکت و سیلان در آورد اخلاط را زائل گرداند آنها رااز سطح عضو مانند ماءالشعیر و آب خصوص آب نیمگرم
قاتل: یعنی کشنده وآن دوائی را نامند که بسبب ضدیت خود روح حیوانی و قوی را فاسد و فانی گرداند و هلاک سازد مانند افریبون وافیون و بیش و این مترادف سم است و بعضی گفته اند زهر حیوانی مخصوص به اسم سم است و غیر حیوانی قاتل
قاشر: یعنی خراشنده پوست و جدا کننده آن و آن دوائی را نامند که بسبب قوت جلای خود جلا دهد و ببرد پوست فاسد عضو را مانند قسط و زراوند وهرچه نفع و فائده بخشد بهق و کلف و مانند این هر دو را
کاوی: یعنی داغ کننده و سوزنده و مراد از آن دوائی است که جلد را بسبب شدت احراق و تجفیف خود بهم در آورد و مجاری اخلاط آن را مسدود سازد و مسام را بند کند و عضو را بکاود مانند عضو گرم بریان داغ کرده شده مانند زاج و قلقطار
کاسرالریاح: یعنی شکننده و دفع کننده ریاح و آن دوائی را نامند که قوام ریاح غلیظه محققه اعضا را بقوت حرارت و تجفیف خود رقیق ساخته دفع نماید وبا به تحلیل برد مانند تخم سداب
لادغ: یعنی گزنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و شدت نفوذ خود در عضو فرو رود و تفرق اتصال در منافذ کثیره قریبه بهم احداث نماید که اجزاء آن بانفرادها محسوس نکردند مانند استعمال خردل با سرکه و یا سرکه بتنهائی
لزج: یعنی چسبنده وآن دوائی را نامند که بالفعل و یا بالقوه در حین تاثیر حرارت مزاجی در آن قابل امتداد گشته اجزای آن ازهم منقطع نگردند مانند خبازی
مبرد: و آن دوائی را نامند که بقوت مبرده که دارداحداث برودت نماید مانند کافور
مبهی: یعنی به حرکت در آورنده قوت باه و زیاد کننده ماده آن که منی و ریاح غلیظه منعظه است و آن دوائی را نامند که تولید ماده منی و ریاح منعظه نماید بسبب حرارت معتدله و رطوبت فضیله خود در مجاری اعصاب و عضلات و اعضای تناسل و محرک باه شود مثل بهمنین و بوزیدان و زردک و مانند اینها
مجفف: یعنی خشک کننده و آن دوائی را نامند که بقوت مجففه خود احداث تجفیف و خشکی در عضو نماید و تحلیل برد مانند سندروس
مجمد: یعنی بسته کننده و آن ضد محلل است دوائی را گویند که بسبب قوت برودت و قبض خود منجمد گرداند اخلاط و رطوبات را مانند بزرالنبج و نشاسته
محرق: یعنی سوزنده و آن دوائی را نامند که قوت حرارت و نفوذ خود اجزای لطیفه و رطوبات عضو را بتحلیل برد و احداث احراق و تاکل نماید مانند فرفیون و زر نیخ
محکک: یعمی خارش آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت خود جذب نماید اخلاط لذاعه حکاکه را بسوی مسامات جلد و بسرحد تقرح نرساند مانند کبیکج و انجره
محلل: یعنی تحلیل برنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت خود جدا نماید و خارج گرداند اخلاط را از موضعی که چسبیده و قرار یافته اند در آن و جدا گرداند اجزاء آنرا از هم و ببخار دفع کند جزء فجزء تا آنکه باقی نماند از آن چیزی. مانند جند بیدستر
محمر: یعنی سرخ کننده و آن دوائی را نامند که بقوت گرمی و جذب خود گرم گرداند عضو را و آنچه ملاقی و متصل است بدان از خون جذب کند بسوی آن عضو، جذبی قوی و بدان سبب سرخ گردد ظاهر آن رفعل این قریب است بفعل کئ و داغ مانند خردل و انجیر و فودنج
مخدر: یعنی بیحس کننده و آن دوائی را نامند که بقوت برودت و یبوست وقبض وخود منجمد گرداند اخلاط را سد نماید ،مسامات عضو را و مانع آید از نفوذ روح نفسانی در آن و اندک بیحس گرداند و از حرکت باز ماند و یا آنکه روح نفسانی حساس متحرک را کثیف گرداند که احساس و حرکت آن کم گردد مانند افیون و لهذا اکثر مخدرات سرد و خشک می باشد
مخشن: یعنی زبر و درشت کننده و آن دوائی را نامند که بشدت قوت و قبض و تجفیف خود بگرداند سطح عضو را مختلف الا جزا ء اعم از آنکه تکفیف نماید اجزا رطبه ممسله آن را مانند اکلیل الملک و خردل
مدر: یعنی ادرار آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و تلطیف خود اخراج و دفع نماید مائیت اغذیه و فضول سیاله را ببول و حیض و عرق و شیر
مدمل: یعنی اندمال آورنده و اصلاح و چاق کننده جروح و قروح و آن دوائی را نامند که خشک و کثیف گرداند رطوبتی را که در خلل و فرج و میان اجزاء جراحت که مجاور یکدیگر اند و بگر داند قوام آن رطوبت را غلیظ و لزج مغزی تا اینکه بچسبند بیکدیگر مانند دم الاخوین و صبر و صمغ عربی و امثال اینها
مرخی: یعنی سست کننده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و رطوبت خود بگرداند قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آنرا وسیع تا آنکه بسهولت و آسانی مندفع گرداند از انها فضول مجتمعه محتبسه در آنها را مانند ضماد شبت و برزکتان
مرطب: یعنی رطوبت افزاینده وآن دوائی را نامند که بسبب زیادتی شدت رطوبت خود احداث رطوبت نماید
مرقق: یعنی رقیق کننده اخلاط و رطوبات و این در برابر مغلط است و با قوت نافذه و حرارت و رطو نت میباشد
مزلق: یعنی لغزاننده فضول و اخلاط و آن دوائی را نامند که را نامند که بقوت ملینه و رطوبت مز لقه که دارد تلبین سطح عضو نماید بحدیکه بلغزاند آنچه در ان محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند آلو بخارا و العبه
مسدد: یعنی آنچه باعث تسدیدو منع گردد و آن دوائی را نامندکه بسبب یبوست و کثافت شود یا بسبب تعزیه احداث سده نماید
مسکن: یعنی ساکن کننده و آن دوائی را نامند که اخلاط و ارواح را از حرکات غیر طبیعی باز دارد
مسهل: یعنی اسهال کننده و آن دوائی را نامند که بقوت مسهله و حرارت و نفوذ و جلا و تر قیق و جذب و دفع خود از اقاصی و عروق و منافذ بدن اخلاط فاسده و فضول معدیه را جذب و اخراج و دفع نماید بطریق امعا و تفضیل آن در فصل اول ذکر یافت
مشهی: یعنی اشتها آورنده طعام و آن دوائی را نامند که تحریک طبیعت نماید بخواستن غذا
مصلح: یعنی اصلاح کنند ه و آن دوائی را نامند که اصلاح حال ماکول و مشروب نماید خواه رفع ضرر آن و یا معاونت فعل آن کند و با حفظ قوت و یا کسر حدت آن نماید یا بدرقه آن شود بجهت وصول آن با عضاء ضیقه بعیده
مصلب: دوائی را نامند که جوهر عضو یا مواد را صلب و سخت گرداند بسبب برودت و یبس و قوت جمع و تکثیف خود و این در مقابل مرخی است
مطفی: یعنی نشاننده ثوران و حدت اخلاط و آن دوائی را نامند که بقوت برودت و با اعتدال خود بشکند حدت و سورت اخلاط حاده حاره را و یا سوء مزاج حار سادج را
معرق: یعنی عرق آورنده و آن دوائی را نامند که بحرارت و تلطیف و ترقیق خود رسوبات محتبسه در جلد و اعضاء قرینه به آن را بعرق دفع سازد و اخراج نماید
معطس: یعنی عطسه آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ خود تحریک مواد دماغی نماید بجانب خیشوم و بعطسه دفع سازد
معطش: یعبی عطش آورنده و آن دوائی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از اینکه ترویح به آب شود مانند معده و جگر یا بهواء بارد مثل دل ورئه و مراد از عطش عطش صادق است نه کا ذب
مغری: یعنی تغریه کننده و آن دوای یابسی رانامند که درآن رطوبت لزجه باشد که بچسبد بمنافذ و فو هات منافذ و سد کند و مانع سیلان گردد مانند کتیرا و صمغ عربی و نشاسته و آهک شسته و هر دوائی لزج سیال مز لق چون حرارت در آن تاثیر نماید میگرداند آن را مغری ساد حابس
معفن: یعنی بد بو گرداننده و آن دوائی را نا مند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آن راتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند و نیز بسر حد احراق و تاکل نرساند بلکه بگرداند آنها را فاسد و بتصرف حرارت غریبه در آنها متعفن مانند زرنیخ و ثافیسا
مغلظ: یعنی غلیظ کننده و این مخالف ملطف است
منفثت: یعنی شکننده و پاره کننده سنگریزه و آن دوائی را نامند که در قوت حاده نافذه باشد که چون باخلاط لزجه متحجره برسد ریزه ریزه و نرم گرداند اجزای آن را مانند حجرالیهود و سنگ سر ماهی و رماده عقرب و غیر اینها از ادویه مفتته حصاه
مفتح: یعنی گشاینده سده و آن دوائی را نامند که بحرکت در آورد ماده را که داخل مجاری ومنافذ و تجاویف اعضا مانده باشد بسوی خارج تا آنکه مفتوح گردند مانند فراسیون و فعل مفتت اقوی است از فعل جالی برای آنکه فعل این یا بتلطیف و تفطیع ویا به تلطیف و تغسیل ،پس هر چیز حریف مفتح است و هر چیز مر لطیف و نفتح و هر سیال مفتح اگر باشد مائل بسوی حرارت ویا معتدل و هر لطیف حامض نیز مفتح
مفجج: یعنی خام کننده و آن دوائی را نامند که بقوت برودت یبس خود باطل گرداند فعل حرارت غریزی و غریبی را نیز و اخلاط خام و هضم را ناقص سازد و این در مقابل منضج و هاضم است مانند بزرقطونا درست ضماد آن در خارج
مفرح: یعنی فرح آورنده و آن دوائی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و منبسط سازد آنها را و میل دهد بسوی خارج و حزن را زائل سازد و دماغ را قوت بخشد و حواس را نیکو گرداند و ذهن را صافی سازد و کسالت را دور کند مانند شراب
مفشی: یعنی پراکنده کننده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت خود متفرق و پراکنده سازد و ریاح مجتمع را قابل دفع گرداند
مقطع: یعنی جدا کننده و آن دوائی را نامند که بسبب قوت حرارت و لطافت و نفوذ خود نفوذ نماید ما بین خلط لزج و سطح عضو ملاصق بدان و دفع نماید آن را بدون تصرف در قوام آن مانند سکنجبین و خردل
مقئ: یعنی قی آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت خود ترقیق نماید اخلاط غلیظه مجتمعه در مجاری غذا و معده را بقئ دفع نماید مانند تخم ترب
مقرح: یعنی زخم کننده و چرک آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ و جذب خود بتحلیل برد و فانی سازد رطو باتیکه میان اجزاء جلد است و تفریق دهد اجزاء آن را و جذب کند مواد رئه را بسوی آن و احداث قبحه نماید مانند بلادر
مقوی: یعنی قوت بخشنده و آن داروئی را نامند که تعدیل قوام عضو و مزاج نماید تا آنکه مانع از قبول فضول منصبه بسوی آن و از آفات نگهدارد یا آنکه تبرید نماید مسخن را و تسخین نماید مبرد را ما نند دهن و ردو یا بالخاصیتئ که در آن است مانند طین مختوم
ملطف: یعنی لطیف کننده و آن دوائی را نامند که بحرارت معتد له خود رقیق گرداند خلط غلیظ را مانند حاشا
ملین: یعنی نرم کننده بطن و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت معتدله و رطو بت خود اخراج نماید آنچه در معده و امعا است و این اعم از منضج و مزلق است مانند مغز فلوس و خیار شنبر و تمبر هندی و شیر خشت
منضجح: یعنی اعتدال دهنده قوام و مواد و آن دوائی را نامند که تعدیل قوام اخلاط نماید و قابل دفع سازد آنها را اعم از انکه رقیق را غلیظ سازد مانند خشخاش و یا بلعکس که غلیظ را رقیق نماید مانند طبیح حاشا و یا منجمد را نرم سیال گرداند مانند حلبه و نیز نضج عبارت است از اعتدال اخلاط در کیفیت و کمیت و قوام صالح هر خلط است بحسب لائق آن تا حاصل گردد از آن منفعتی که مخلوق اند برای آن مانند دم که نضج آن عبارت از اعتدال قوام متین صافی غیر حاد بودن آن است که صلاحیت جزو عضو شدن را داشته باشد و صفر آنکه رقیق صافی حادباشد تا افعال مطلوبه از آن صادر گردد و بلغم بسیار رقیق مائی غیر متشابه الاجزاء مباشد تا صلاحیت استحاله بخون و جزو بعض اعضا شدن را باختلاط بخون و یا استحاله بدان داشته باشد و سودا دردی دم صافی غیر محترق باشد تا صلاحیت تغذیه بعض اعضا شدن را باختلاط بخون وغیر آن از فواید مطلوبه آن داشته باشد و لهذا انضج عبارت از طبخ معتدل کامل است
منفخ: یعنی نفخ آورنده و آن دوائی را نامند که در جوهر آن رطوبت غریبه غلیظه باشد که چون فعل نماید در آن حرارت غریزه تحلیل نباید بسرعت بلکه مستحیل بریاح گردد مانند لوبیا. بدانکه هر چه در آن نفخ است مصدع و مضر بعین است و از اغذیه و ادویه آنچه تحلیل یابد رطوبت آن در هضم اول و ریاح و نفخ آن در معده بماند و انحلال آن نیز بالتمام در همانجا باشد و یا در امعاءو آنچه رطوبت فضیله در آن باشد و آن ماده نفخ و ریح بود و نفخ آن در معده و امعا بتحلیل نرود بالتمام بلکه باقی ماند و چیزی از آن در عروق اعضای تماسل رود مانند زنجبیل و بزر جر جیر و این متعظ است و باعث نعوذ همان ریح است
موسح فروح: یعنی چرک آورنده در زخمها و آن دوائی مرطبی را نامند که مخلوط گردد بر طوبات قروح و آنها را زیاده گرداند و مانع خشک شدن و چاق شدن آنه آید مانند موم روغن
منبت: که ملحم نیز نامند یعنی رویاننده گوشت و آن دوائی را نامند که بگرداند مزاج خونی که وارد جراحت می شود معتدل و مجفف تا آنکه مستحیل بگوشت گردد و منعقد شود در آنجا گوشت جدید صالح

ماساژ درمانی